چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۲

اونوقتها كه ميرفتيم مدرسه، ما دو سه نفر كه خيلي با هم رفيق بوديم روز پنجشنبه به هم ميگفتيم تعطيلات خوش بگذره. دقيقا ترجمه انگليسی have a good weekend
حالا دو روز تعطيلي داريم. آيت له لنکرانی و آيت له همدانی از مردم خواستند ﴿ خواهش نكردند، خواستند، اينها خيلي وقته كه خواهش كردن رو فراموش كردند﴾ كه روز وفات حضرت زهرا رو حسابي عذا داري كنند و از اين حرفها.
كاش اين آقايون كه اينقدر خوب خودشون رو به روز نگه ميدارن تكليف كساني مثل ما رو كه ميخوايم با شما براي اين دو روز تعطيلي خداحافظي كنيم، مشخص ميكردند.
چي به شما بگيم؟ تعطيلات خوش بگذره؟ اونوقت ميشه آدم بهش خوش بگذره و نخنده؟ اونوقت درسته كه شب قتل اصلا آدم بخنده.
خيلي ببخشيد خيلي ببخشيد فكر ميكنم بايد راديو تلويزيون به ما ياد بده بگيم اگه تعطيلات بهتون خوش گذشت، ايشالا كه كوفتتون بشه.
اگه ميخواين وبلاگ آقاي درخشان يا هر جايي كه سانسور شده رو بخونين برين به اين آدرس.

خيلي خوب كار ميكنه
*
توي خبرنامه گويا ﴿ فكر ميكنم﴾ خوندم كه از جماعت وبلاگ نويس خواهش كرده بود در اعتراض به سانسور قلم روز جمعه كي بردشون رو بذارن زمين و ننويسن.

من از همينجا اعلام ميكنم كه من تا حالا روزهاي جمعه نمينوشتم. دليلش اين بود كه بايد يواشكي به اينترنت وصل بشم و روز جمعه تمام اهل خانواده ما چهار چشمي من رو ميپان كه دست از پا خطا نكنم.

اما همينجا اعلام ميكنم كه اين روز جمعه هم نمينويسم، نه به خاطر اينكه نميتونم، بلكه براي اينكه اگه بتونم هم نمينويسم.

اگه قصد دارين كه براي امتحان آيلتس شركت كنيد تمام شرايط شركت و زمان امتحان و اين جور چيزها رو ميتونين تو اين سايت پيدا كنين. خيلي سايت خوبيه

آقاي حسين درخشان كه خيلي از ماها شروع كار وبلاگ نويسي رو از ايشون ياد گرفتيم تو وبلاگشون خواهش كردند كه اگر ما هم ميتونيم يه جوري اعتراضمون رو به مسدود شدن وبلاگ ايشون به گوش مخابرات برسونيم. من چون حدس ميزنم ممكنه كه شماها نتونسته باشين به وبلاگش دسترسي پيدا كنين عين نوشته ايشون رو ميارم اينجا

Tuesday, July 29, 2003
 کمک به «سردبير: خودم»، اولين و آخرين بار
می‌دانم که خيلی‌ها از من خوششان نمی‌آيد و ته دلشان بفهمی، نفهمی از اينکه «سردبير: خودم» در ايران مسدود شده، خوشحال هم هستند. به آنها حق می‌دهم و انتظاری هم ازشان ندارم. اما از کسانی که با علاقه به اين وب‌لاگ آن را در تمام اين مدت دنبال کرده‌اند خواهش می‌کنم که يک يا چند تا از کارهای پايين را انجام دهند:

- تلفن را بردارند و به شماره‌ تلفن‌های روابط عمومی مخابرات و نيز وزارت پست و تلگراف و تلفن زنگ بزنند و از آنها بخواهند که «سردبير: خودم» را باز کنند.

- نامه‌ی سرگشاده‌ی مرا به وزير، به شماره‌های وزارت‌خانه و روابط عمومی فکس کنند.

- مطلبی درباره‌ی نقش «س:خ» در آشنا کردن جوانان ايران با مفهوم وب‌لاگ، اهميت راهنمای قدم به قدم ساختن وب‌لاگ فارسی و نيز فهرست الفبايی وب‌لاگ‌های فارسی (همان که سمت چپ صفحه باز می‌شد) بنويسند و به وب‌سايت‌های خبری، روزنامه‌ها و مجله‌های چاپی ايران و خارج از ايران بنويسند و توجه مقامات را به اين موضوع جلب کنند.

- اگر آشنا يا پارتی‌ای در شرکت مخابرات يا وزارت‌خانه دارند، از او بخواهند که ماجرا را پيگيری کند و برای باز شدن «سردبير: خودم» تلاش کنند.

- اگر خودشان آدم کت و کلفت دولتی و بانفوذی هستند (که می‌دانم اتفاقا اين وب‌لاگ از اين جور خواننده‌ها زياد دارد) ببينند چطور می‌توانند برای باز شدن «س:خ» کاری بکنند.

هر کدام از اين کارها را بکنيد، واقعا مرا ممنون خود کرده‌ايد و اميدوارم عوضش را ببينيد. خدا هيچکس را فيلتر نکند، بخصوص بدون اينکه روغنش را عوض کند.

اين هم فهرست شماره‌های تلفنی که لازم می‌شود. اين فهرست را اگر بتوانم با شماره‌های دقيق‌تر و بيشتری تازه می‌کنم. اگر مشکلی يا پيشنهاد بهتری داريد برايم ایميل بزنيد.

تلفن دفتر وزير: 8113306 و 8431516
فاكس دفتر وزير: 864015
تلفن آقاي داوري نژاد معاون مخابراتي وزير: 8319478 و 8113897

ما نميتونيم نسبت به مسدود شدن وبلاگ ايشون به تنهايي بي تفاوت باشيم. ببخشيد من زياد اهل اينجور حرف زدن نيستم اما همش ياد اون داستان ميافتم كه يه گله ﴿ بنا نسبت شما كه ميشنوين گاو﴾ ميچريدند و گرگه چون ديد كه حريف همشون با هم نميشه اول بينشون اختلاف انداخت بعد يكي يكي اشون روكشت و خورد و همه گاوها اينقدر واستادن تماشا تا نوبت خودشون شد.

حالا من دارم مثال ميزنم اما ما يه گروه وبلاگ نويسيم كه سواي هر جور اختلاف عقيده از يه جنس هستيم.

درست نيست همينطور بگيم خوب ولش كن وبلاگ من رو كه نبستن. يه تلفن زياد كار سختي نيست. ممنون



دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۲

من زياد از فوتبال و اين حرفها سر در نميارم فقط همينقدر ميدونم كه تا وقتي داداشم استقلاليه من هم پرسپوليسيم. براي اينكه يه جايي باشه كه خودم مستقل باشم و بتونم باهاش كري بخونم. ﴿ فكر ميكنم محبوبه هم براي همين پرسپوليسيه﴾

اما نميدونين اين دو هفته گذشته چقدر داداش ناصر ناراحته كه علي پروين رو از تيم پرسپوليس عوض كردن.

زياد حرفاش برام منطقي نيست اما ميگه علي پروين يه كادر ديكتاتوري دور و بر خودش تو تيم پرسپوليس درست كرده مثل صدام كه ديگه هيچ كس رو اجازه نميده كه تو اين تيم نفس بكشه. ميگه اگه علي پروين فقط دو سال ديگه بمونه آنچنان زهوار اين تيم رو داغون ميكنه كه اين تيم ميره دسته دوم﴿ يا سوم﴾ حالا همش ناراحته كه برداشتن يه خارجي آوردن كه سواد مربيگري داره و ميتونه به كل تيم پرسپوليس رو عوض كنه فكر ميكنم روزي ده بار هم دعا ميكنه زير آب اين بنده خدا رو بزنن.

من كه راستش زياد از علي پروين خوشم نمياد تو خونه همه بهش ميگيم عمه پتا ﴿عمه پتا يه خانم خيلي پير تو يه كارتون بود كه فكر ميكردم ارث خواهر زاده اش مال خودش است و جادوگر هم بود و از اين حرفها﴾ اما از لج داداش ناصر هم شده دوست ندارم علي پروين برگرده سر جاش.





شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۲

تو اين دو سالي كه من براي خودم صندوق پستي درست كردم فقط دو بار نامه اشتباهي به دستم رسيده. يكيش كه نوشته بود سارا كجايي چرا ازت خبري نيست حالا بابا چطوره. بچه ات بزرگ شده و از اين حرفها ﴿ اصلا اسم من سارا نيست كه﴾
دومي اش اين نامه است كه من اين زير براتون ميذارم فقط دو چيز در مورد اين نامه بگم:
اول اينكه من فقط برداشتم اسم يه نفر رو تو اين نامه حذف كردم به جاش نقطه گذاشتم. بيخود هم فكرتون به جايي نره امكان نداره بتونين حدس بزنين اسم كي اونجا بايد باشه.
دوم اينكه اگه جواب سئوال اين خانم رو ميدونين بردارين به اين aramis_mina@yahoo.comآدرس جوابش رو بدين بخدا ثواب داره.



حضور ارجمند جناب آيت الله العظمي حاج سيد ............ دامن افاضاته
اينجانب زهرا مپنايي سي و هشت ساله به دليل برخوردن به يك مساله شرعي و اينكه جواب آن را نميدانستم خواستم مزاحمت آن مقام عاليقدر بگردم تا در صورت امكان پاسخ خود را دريافت نمايم.
من سي و هشت سال دارم و مدت هيجده سال است كه با شوهرم آقاي مهندس ح- ر ازدواج كرده ام. شوهرم الان مدت يكسال است كه به دين اسلام كافر شده است و مرتد گشته است و استغفراله و زبان لال به كفر گويي در حيطه اين دين مقدس اقدام مينمايد. و مقدسات دين را مسخره مينمايد.
من به تازگي متوجه شدم كه براي من در مورد اين شوهر حكمي است اول اينكه اگر ايشان كافر بشوند من به ايشان حرام هستم.
دوم اينكه چون ايشان مرتد شده اند حكم قتلشان واجب است.
ميخواستم همين الان يادآوري كنم زماني كه ما باهم ازدواج مينموديم ايشان مسلمان بودند و حتي نماز هم ميخواندند. هم اكنون مدت يكسال است كه به اين دين كافر گشته اند. در ضمن ايشان با اين وجود كه با نماز خواندن من مخالفت نمينمايند اما هر بار كه وضو ميگيرم كه نماز بخوانم به تمسخر اينجانب ميپردازند.
سئوالات من از آن حضور عالي مقام به شرح زير ميباشد:
۱- آيا بايد به ايشان اجازه همبستري با خود را ندهم چون ايشان ديگر مسلمان نيستند؟
۲-آيا اگر خداي نكرده زبانم لال روم به ديوار در طول همين مدت همبستري باردار شده باشم بچه ام حرام زاده است؟
۳- آيا بايد حتما ايشان را بكشم؟ چون مرتد شده اند. حضور آن حاج آقاي محترم عرض ميدارم كه ايشان پدر سه فرزند اينجانب ميباشند و به جز موردي كه ذكر گرديد هيچ گونه مشكل اخلاقي ندارند آيا امكانش هست كه بدون كشتن ايشان را عقوبت نمايم؟ مثلا قطع عضو؟ اگر قطع عضو امكان دارد لطفا بفرماييد كدام عضو؟ در ضمن كودكان ما بسيار به ايشان علاقه مند ميباشند وخلاصه گناه دارد بخدا
۴- ايشان اقدام به فحاشي و تمسخر به مقدسات را تنها زماني انجام ميدهند كه من تنها هستم و در حضور اشخاص غير اينكار را نميكنند آيا اگر ايشان را بكشم بايد حتما مدرك نشان دهم كه ايشان مرتد شده اند؟ آيا اگر بتوانم صدايشان را در حين فحاشي ضبط نمايم كافي است؟ البته ما در خانه ضبط نداريم و تنها از سي دي استفاده مينماييم.
۵- در صورتي كه ايشان را بكشم با توجه به اين كه ايشان را براي اسلام ميكشم و اينجا حكومت اسلامي است آيا ميتوانم از دولت درخواست مقرر ناچيز براي بزرگ نمودن فرزندانم بنمايم؟ لازم به ذكر است كه فرزند بزرگ من تنها ۱۳ سال دارد؟ و تنها نان آور خانه ام شوهرم ميباشد.
با ديگر از آن حضور گرامي بابت اعتنايي كه به اين نامه نموده اند كمال تشكر را دارم.
مدله ظله عالي
زهرا مپنايي.


﴿ راستي اگه غلط غلوط املايي تو اين نامه ديدين به من نگين به خود اين خانم بگين﴾
ممنون





چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۲

اين داداش ناصر ما هم خيلي ناقلائه. يه وقت يه کارهايي ميکنه که من شک ميکنم به همه صداقتش.
الان يه هفته ميشه که همه ما رو کچل کرده که اگه اطلاعي از ملخ داريم بهش بديم. وقتي محبوبه گفت که بعضي امتها ملخ رو ميخورن. هر دوي ما يه جوري شديم. فکر کرديم چرت و پرت ميگه بعد با مدرک ثابت کرد که ملخ رو ميخورن. حتي تو رساله به ما احکامش رو هم نشون داد که نوشته چه جوري ملخ حلال گير بياريم.
بعد بابا تجربه اون مدتي که تو آبادان بود رو براش تعريف کرد که يه هو يه گله ملخ اومدن تو شهر و تمام خيابون سياه شد و معمولا همه چيزهاي سبز رو ميخوردن و گفت که چطور خودش با چشم خودش حمله اونها رو ديده بود که آسمون رو سياه کردن و با اينکه تمام در و پنجره ها رو بسته بودن باز تا يه مدت زياد ملخ گوشه و کنار خونه بود. و تعريف کرد که عربهاي خوزستان چقدر خوشحال شده بودند که ملخها اومدن چون مدت زيادي بود که ازشون خبر نبود و گفت که ملخ رو مثل تخمه بو ميدن و ميخورن(واي حالم داره بد ميشه(
اونوقت وقتی اين همه براش قصه ليلی و مجنون ميگيم تازه ميپرسه ببينم ملخ نيش هم ميزنه؟
مامان آخرين باري که رفت روی نردبون ( به قول خودم پله يدکي) و خواست پرده رو از چوپ پرده در بياره و افتاد و زانوش از اين هم که هست بدتر شد، ديگه اينکار رو نميکنه. معمولا بابا يا داداش ناصر اينکار رو ميکنن. اما سه روز پيش مامان به زبون خوش از من خواهش کرد که برم فقط پرده ها رو که چند روز پيش داداش ناصر از چوپ پرده کنده بود و حالا تو ماشين لباسشويي شسته شده و تميز بود آويزون کنم وگرنه چروک ميشه.
همچين بالا که رفتم چشمم افتاد به يه ملخ. از اين ملخ کوچيکها که درست در انتهايي ترين قسمت چوب پرده موازي اون نشسته بود و اصلا تکون نميخورد. اگه از اين فاصله نزديک نگاه نميکردم اصلا متوجه نميشدم که ملخه.
من که رنگم پريد. حالا ميفهميدم چرا داداش ناصر از وقتی پرده رو کنده بود اينقدر در مورد ملخ پرس و جو ميکرد.
تا حالا فکر ميکردم فقط از موش و گربه و سگ و سوسک و مگس و کبوتر و مرغ و خروس و اردک ميترسم. يعني تا حالا فقط با اين جونورها برخورد کرده بودم و از همشون هم ترسيده بودم اونروز متوجه شدم که از ملخ هم ميترسم. حالا باز خوب بود داد نزدم. اومدم پايين پرده رو از اون سمت جا انداختم و ديگه هيچي نگفتم.
ملخ تو سالن بود. درست زير همون مبلي که محبوبه شبها روش ميشينه. اگه من همون موقع به مامان ميگفتم که ملخ تو اين خونه است تا يا خودش يا ملخ رو به کشتن نميداد ول نميکرد. من هم چيزي نگفتم گذاشتم که داداش ناصر بياد.
داداش ناصر اون شب ديرتر از بابا اومد. من هم همچين دو دو تا حساب کردم ديدم اگه الان بگم تو اين خونه ملخ هست، اخرش ميافته گردن بابام که اون ملخ رو بکشه بابام هم پيرمرده زياد هيجان براش خوب نيست ديگه هيچي نگفتم.
دو روز گذشت، من هم ديگه اصلا يادم رفته بود تا ديروز نشسته بودم تو سالن داشتم تلويزيون نگاه ميکردم بابا تو اتاق خودش بود. من و محبوبه و داداش ناصر بوديم. که يهو ياد ملخ افتادم.
بهترين وسيله ای که ميتونه يه آقا رو شير کنه که به ملخ حمله کنه جيغ يه زنه. از اون جيغها که انگار کمک ميخواد. من که نميتونستم داد بزنم اگه هم می خواستم اينقدر خنده ام ميگرفت که ميمردم از خنده. براي همين اول رفتم يه خورده پرده رو کنار کشيدم که هيکل ملخه بيافته بيرون؛ بعد به محبوبه که با عينکش داشت فيلم نگاه ميکرد گفتم محبوبه اون چيه؟
خودم هم فکر نميکردم اينطور جيغ بزنه. واي منو بگو که فکر ميکردم بعد يه عالم ميخندم. اينطور که اين داد زد رنگ همه امون پريد. هر چی آدرنالين داشتم ريخت تو خون ام. بابا هم بدو بدو اومد پايين.
همين باباي ما بود که وقتي حمله ملخها رو براي من تعريف ميکرد ازش ميپرسيدم از ملخها نميترسيدين؟ ميگفت نه مگه ملخ هم ترس داره؟ از عقب جفت پاهاشون رو بگير و بياندازشون دور. از جلو نميشه نزديکشون رفت چون چشماشون خيلي تيزه.
اونوقت ديروز همه ما نشستيم از فاصله مطمئنه به تماشاي ملخ. مامان کلي غرغر ميکرد به بابا و داداش ناصر که شما اسم خودتون رو گذاشتين مرد برين اينو بگيرين ديگه. داداش ناصر خيلي منطقي توضيح داد که نميخواد دستش نجس بشه. ما هم براش خيلي منطقي توضيح داديم که ملخ نجس نيست چون خوردنش حلاله اوني که نجسه مگسه.
بعد ايشون رفتن دمپايي آوردن و پرت کردن طرف ملخ. نخورد بهش عوضش ملخه پريد اومد روي پرده نشست و من و محبوبه هم يه جيغ ديگه زديم که حسابي زهره ملخه آب شه.
اگه يه وقت ديدين که يه ملخ نشسته روي پرده بيخود با دمپايي بهش حمله نکنين فقط گند ميزنين به پرده. چون پشت پرده آزاده قبل از اينکه ملخ له بشه فرار ميکنه و خواهراتون دوباره با هم جيغ ميکشن.
وقتي رفت نشست رو دراور به فکر من رسيد که با جارو برقي بگيريمش.
اگه جارو برقي ۱۶۰۰ وات داشتين سعي نکين يه ملخ رو از جلو بکشين تو لوله. چون پاهاي جلوش رو باز ميکنه اونوقت ۱۶۰۰۰ وات هم اثر نداره در عوض يواش يواش از پشت لوله رو نزديکش کنين بکشينش تو.
فقط حواستون باشه قبلش دو سه تا جيغ درست و حسابي بکشين که روحيه براش نمونه.

سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۲

دو سال پيش بود كه تو شمال يه دونه از خروسهاي عموم ديوونه شد. ديوونگي خروسها هم براي خودش عالمي داره. خروسها اگه ديونه بشن فقط حمله ميكنن به مرغهاي ديگه و با نوك تاج مرغ رو ميكنن و زخميش ميكنن. حتي به چشماش هم حمله ميكنن. يا با پنجه بدنشون رو زخمي ميكنن. خروسها وقتي ديونه ميشن فقط به مرغهاي ضعيف تر از خودشون حمله ميكنند. قانون ديونگيشون اينه كه به ضعيف تر از خودت حمله كن. بعد شما اگه تماشا كنين ميبيني بين پنجاه تا مرغ﴿ مثلا﴾ وقتي خروس ديونه ميشه و به يكيشون حمله ميكنه تمام فكر و ذكر اون مرغه اينه كه يه جوري از دست خروسه در بره و بقيه مرغها هم همه فكر و ذكرشون اينكه جلوي خروس ديونه ظاهر نشن. اصلا به عقلشون هم نميرسه كه همه با هم دست به يكي كنن و بزنن پدر خروس ديونه رو در بيارن.

بعد وقتي صاحب اين مرغها و خروسها بياد سر وقت خروسه و اون خروسه با همه ديوونگيش ميبينه كه حريف اين يكي نميشه همچين رام ميشه كه تا نبينين باورتون نميشه. البته اين رو هم بگم كه تو دهات بابا رسمه كه اينجور خروسها رو ميكشن و ميگن اگه كسي گوشت اين خروس رو بخوره ديونه ميشه. براي همين همينطور گوشت خروس رو خام خام دفنش ميكنن.

حالا اين چيزي كه گفتم اصلا ربطي به ماجراي صدام و مردم عراق نداره. ربطي هم به شلوغيهاي يه ماه پيش تهرون تو كوي دانشگاه و حمله لباس شخصيها نداره.

باور كنين حتي ربطي به خانم زهرا كاظمي ۵۴ ساله كه توسط يه نفر كه احتمالا از سن پسرش هم جوونتره كشته شده نداره.

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۲

سلام

ببخشيد، هم بهار جون هم يه خانم به اسم فرزانه از من خواستن كه آدرس آرشيوم رو بهشون بدم.

من پارسال همين موقعها بود كه در يك اقدام شجاعانه آرشيوم رو پاك كردم. فقط به خاطر اينكه جرات ندارم پاي نوشته هام وايستم. از اون موقع به بعد هم هنوز نتونستم اون رو برگردونم.

واله الان خودم هم به آرشيوم دسترسی ندارم. الان يه هفته است كه با يه كتاب خود آموز دارم اچ تي ام ال ميخونم. خيلي چيز جالبيه. فقط هنوز به درس آرشيو نرسيدم، به محض اينكه به اين درس برسم ميرم اون قسمت از آرشيو رو كه به نظرم مثل کبريت بی خطره درستش ميكنم ميذارم سرجاش.

مرسی

اين گروه بلاك كت تو اين آلبوم آخرش يه آهنگ داره كه همش ميگه بگو منو كم داري بگو. بگو كمي غم داري بگو.

اگه كليپ اين آهنگ رو ديده باشين توش يه خانم خوشگل رو نشون ميده كه قراره دلش براي اينها تنگ بشه. اما من با اينكه صد بار اين كليپ رو نگاه كردم نفهميدم دل اين خانمه براي كدومشون تنگ شده. کامبيز يا کامران؟

قرار نيست كه اين خانم عاشق دو نفر بشه. به نظر من كه اون آقا گندهه (کامران) خوش تيپتره. براي همين ميگم كه اصلا اين آهنگ غلطه. حالا اونجاهاش كه دو نفري ميخونن مهم نيست اونجاها كه تك نفري ميخونن مثلا بايد اون كوچيكه (کامبيز) بگه:

بگو دلت براش تنگ شده بگو

يا دو خط بعدش بايد بگه:

اشك به چشماش بياري.

همين. اگه اين دو خط رو درست كنن كل آهنگ نجات پيدا ميكنه.

حالا اين فقط مشكل اينها نيست مثلا خانم سيما مافيها يه آهنگ خونده ﴿ همون آهنگي كه ميگه كيه كيه در ميزنه من دلم ميلرزه﴾

خيلي هم آهنگ قشنگه فقط از عقرب زلف كج يارش ميگه كه فكر نميكنم يارش مرد باشه.

اگه دوست دارين عكس- آهنگ اين ترانه رو ببينين و بشنوين اينجا رو كليك كنين.

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۲

اول از همه بگم كه سنگيني گوش هيچ ربطي به هوش نداره. يعني اينكه شما ممكنه هوشتون عادي يا خوب باشه اما گوشتون جوري ايراد داشته باشه كه وقتي از دهن يه بچه 7-8 ساله يهو يه چيزي بشنويد فكر كنين اشتباه شنيدين.

اشتباه در اين طور مواقع اينه كه برگردين بهش بگين ببخشيد چيزي گفتين.

اشتباه بزرگتر اينه كه حواستون نباشه اصلا اينها دو تا بچه هستن كه دارن به هم فحش ميدن با تو حرفي نداشتن كه.

اونوقت اگه از دهن يكي از اينها بشنوي كه بهت بگه:زر زر نكن كره خر فضول مادر.... كي با تو بود؟

احساس خنگي به آدم دست نميده؟

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲

من نميتونم وبلاگم رو بخونم. نميتونم وبلاگ ديگرون رو هم بخونم. خورشيد خانم نوشته كه براي وبلاگها فيلتر گذاشتن.

اينطور نوشتن هم جالبه. آدم ميتونه هر چي دلش خواست اينجا بنويسه. لااقلش كه مطمئنه هيچكي نميتونه وبلاگش رو بخونه!

بابا يه بار از يه آخوندي پرسيده بود كه اگه آدم تو يه جزيره گير بكنه و يه مشكلي شرعي پيش بياد بايد چكار كنه؟ ميتونه به عقلش مراجعه كنه؟ اگه به عقلش مراجعه كرد و مشكلش حل شد، ميتونه بعد كه از جزيره خارج شد با عقل خودش كارهاي شرعي و غير شرعي خودش رو انجام بده؟ يعني ميتونه اينقدر به عقل خودش اطمينان پيدا كنه كه ديگه سراغ هيچ آخوندي نره؟

من بهتون نميگم كه اون آخونده چه جوابي به بابام داد. خودتون اگه جرات دارين برين از يه آخوند همينها رو بپرسين بفهمين چقدر عقل دارين. اما همينقدر بگم كه طبق گفته اون آقا همين هم كه تا حالا اينترنت رو نبسته بودن جاي تعجب داشت. ما چه عقلمون ميرسيد كه سراغ چه سايتهايي بريم؟



چهارشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۲

لاله و لادن مردند. اونها با اينکه ميدونستن اين عمل چقدر خطرناکه قبول کردند که عمل بشن و مردند. اما کسي حق نداره سرزنششون بکنه که چرا با دست خود خودشون رو به کشتن دادند.
تصور بکنيد لاله و لادن چطور زندگي کردند.:
از بچه گي هيچ کس اين دو نفر را بغل نکرد.
وقتي راه افتادند بايد هر کدوم جور تنبلي اون يکي را هم به دوش ميکشيد.
اگه لاله هوس ميکرد که تو خيابون کمي قدم بزنه بايد اول از همه رضايت لادن رو جلب ميکرد
اگه لادن هوس ميکرد که صبحها يه کم بيشتر تو رختخواب دراز بکشه بايد منت لاله رو ميکشيد.
هيچکدوم حق نداشتند عاشق بشند. يا حداقل حق نداشتند يواشکي عاشق بشند.
اگه لاله شب امتحان رياضي درسش رو خوب بلد بود باز بايد منتظر ميشد که لادن هم درسش رو ياد بگيره؛ بعد بخوابند.
اگه يه شب بيخوابي به سرش ميزد؛ نميتونست بره براي خودش تو سالن يه فيلم تو ويديو نگاه کنه.
اگه هوس ميکرد که يواشکي؛ خيلي يواشکي سيگار بکشه نميتونست اينکار رو بکنه.
تو خيابون بايد هميشه نگاه مردم رو روي خودشون تحمل ميکردند.
لاله قدش بلند تر از لادن شده بود و مجبور بود که به خاطر خواهرش کمرش رو خم کنه.
نميتونستن بشينن با رفيقشون يواشکي درد و دل کنند.
حتي حق نداشتند دو رشته متفاوت در دانشگاه بخونند.
مجبور بودند که همون فيلمي رو تو تلويزيون نگاه کنند که اون يکي دوست داره.
نميتونستن با هم دعوا کنند؛ نميتونستن با هم آشتي کنن؛ حتي نميتونستن روي همديگه رو ببوسن.
اگه ميخواستند يه رازي براي خودشون نگه دارند مجبور بودند که يه شريک هم داشته باشند.
اونها حتي حق نداشتند تي شرت يقه گرد به تن کنند.
بهشون حق بديم که بين مرگ و زندگي در اين شرايط؛ اولي روانتخاب کردند.

دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۲

محبوبه ميگه همين ده دوازده سال پيش فقط دو تا امتحان كنكور داشتيم يكي براي دانشگاه كوپني يكي هم براي دانشگاه آزاد.

همه امتحانها هم تو همين دو تا كنكور بود. الان درسته كه امتحان اصلي كنكور ما همين دو تاست كه هفته ديگه تموم ميشه اما يه عالم امتحان حاشيه هم داريم مثلا امتحان زبان براي كسايي كه ميخوان زبان بخونن يا يه شبه دانشگاه هست كه من حواسم نبود چه جور جاييه رفتم اسم نوشتم اما فكر نكنم برم امتحان بدم. مثل اينكه يه جاييه مثل مدرسه علوم مذهبي فيضيه. فقط براي اينكه بازار گرمي كنن كنكور هم گذاشتن.وگرنه هر کی ثبت نام کنه قبوله. امتحان اون هم دو هفته ديگه است. و ديگه اينكه......

من خودم وقتي يادداشتهاي شخصي بعضي ها رو تو وبلاگشون ميخونم كه چه ميدونم امروز رفتم بقالي، امروز رفتم سر كلاس، امروز رفتم باشگاه و ... ميگم اينها هم بيكارند ميشينند اين چيزها رو مينويسند، بيكارتر هم كسايي هستند كه اينها رو ميخونن. من نميتونم تمركز بكنم براي اينكه مطلب خوب بنويسم. اصلا نميدونم چه مرگمه، شايد ديگه اصلا هيچوقت نتونم تمركز بكنم. اونوقتها همين تو راه مدرسه كه ميرفتم پيش خودم ميگفتم برگردم تو وبلاگم اين مطلب رو مينويسم و بعد مطلبي رو كه ميخواستم بنويسم تو مغزم صد بار مرور ميكردم يعني هر بار كه زنگ تفريح ميشد يا فرصتي ميشد كه كسي با من كاري نداشتم به اون مطلب فكر ميكردم و آخرين چركنويسش رو هم تو راه برگشت مدرسه تو مغزم مينوشتم وبعد ميامدم يه ضرب تو وبلاگم تايپش ميكردم اما حالا كه درسم تموم شده اصلا نميدونم چطور ميشه در مورد يك مطلب فكر كرد و اونو تو مغز پرورشش داد و بعد نوشت. كاش ميدونستم كسايي كه اينقدر مطالبشون قشنگه، چطوري اون رو مينويسن.

حالا من از هفته ديگه ايشالا برميگردم، فقط از الان بگم اگه ديدين چرت و پرت نوشتم تو رو خدا بهم بگين. فوقش تعطيلش ميكنم.

سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۲

اگه ميخواين سيستم نظر خواهيتون درست بشه برين تو yaccs بعد more آخرش هم کد جديد رو بگيرين بذارين جای کدهای قبلی.
زهرا خانم ممنون