پنجشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۲

يه آقايي به اسم حافظ يه پيغامي تو نظر سنجي ها گذاشته بود که من عين پيام ايشون رو اينجا بنويسم

وقتی وب لاگهای امثال شما رو می خونم يه جورايی دلم می گيره از اينکه جوونوای اين مملکت به چه ابتذال مزخرفی دچار شدند و تازه فکر می کنند مبارزه هم می کنند يکی افتخار می کنه که دوست دخترش از اون باردار شده و دردش فقط اينه که چه طوری بچه رو سقط کنند و ووو واقعا" چندش آوره چقدر بی درديد و چقدر بچگانه مبارزه را نگاه می کنيد يک موی گنديده يک بسيجی 15 ساله در نبرد با رژيم صدام به همه زندگی تنيده در فساد شما ارزشمندتره
کمی از آن کاخهای خودتان به کوخها نگاه کنيد هیچ کس در هيچ برج و بارويی و در هيچ کاخی از مرگ نتوانست بگريزد مرگ خيلی زودتر از آنکه فکر بکنی به سراغتان خواهد آمد پس مرگ با عزت را انتخاب کن
حافظ

من اول به نظرم اومد که جواب اين آقا رو بدم اصلا براي همين دوباره اومدم سراغ اين وبلاگ. بعد فکر کردم ولش کن چه فايده داره جواب امثال اين آقايون رو دادن
ما يه فاميل داريم که يه پسر خيلي کوچولو و شيرين داره به اسم نيما. همين امروز اومده بودن خونه ما عيد ديني کلي با هم بازي کرديم. من زياد با بچه ها سرو کار نداشتم براي همين بلد نبودم اولش با اون خوب بازي کنم بعد يواش يواش ياد گرفتم اين بچه ها وقتي يه چيزي ميگن نبايد باهاشون مخالفت کرد حتي اگه بي منطق باشه چون بچه منطق نميفهمه.
من نميخوام اين آقاي حافظ رو با بچه مقايسه کنم بچه ها به معصوميت يه فرشته هستن در حالي که اين آقا خودش ميدونه چقدر تو عمرش کثافت کاري کرده که حالا ميخواد ما رو به راه راست هدايت کنه.
فقط اينقدر بهش بگم که آقاي عزيز شما اونطور که دوست دارين زندگي کنين و اجازه بدين ما بريم جهنم. آخه برادر عزيز اينطور که شما رفتار ميکنين بهشت خدا زود پر ميشه جهنم هم احتياج به آدم داره.
دوم اينکه تو رو خدا شما ديگه از کاخ و کوخ براي من قصه نگو. بسيجي اگه بهش وعده کاخ ندن که بسيجي نميشه. شما به من يه بسيجي مستضعف نشون بدين من يه حاج آقايي رو ميشناسم يه شبه ميليونرش ميکنه.
نسل بسيجي مستضعف هم مثل دايناسور ور افتاده.
.اگر هم هوس امر به معروف کردی لطفا برو اول آقای ناصر واعظ طبسی رو امر به معروف کن که ميليارد ميليادر خورده يه آب هم روش. اينکه زورت رو به کسی برسونی که فعلا هيچ کاری جلوت نميتونه بکنه که امر به معروف نيست که.
راستی اگه جرات داری ايشون رو امر به معروف کنی اول يه جواب برای باباش پيدا کن که گفته« به شما چه که ناصر بيت المال رو خورده مگه شما رو تو قبر اون ميذارن؟»

شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۲

مگه ميشه عيد بشه و من اينجا چيزي ننويسم. بابا قهر نکردم که.
عيد همه شما مبارک.
سه چهار ماهه که من تو اين وبلاگ چيزي ننوشتم.
تو اين مدت يه عالم اتفاق افتاده که تقريبا ميشه هيچيش رو بازگو نکرد. يعني اصلا اهميتي ندارن.
من دارم به شدت درس ميخونم. اولش فکر ميکردم که ميتونم هم وبلاگم رو بنويسم هم درسم رو بخونم هم کلاسهاي زبان براي آي اي ال تي اس بخونم هم براي کنکور آماده بشم هم...
نشد. من هم دست به نقد وبلاگ نويسي رو ول کردم.
امسال هم قراره عيد مسافرت نريم که من بتونم حتما کنکور قبول بشم.
بعضي وقتها به سراغ وبلاگم ميامدم نامه ها رو خيلي هاش رو خونم. اما ببخشيد که نتونستم جواب بدم. ايشااله بعد از کنکور به همه اين کارها ميرسم.
براي پذيرش هم از دانشگاه استراليا و نيوزلند اقدام کرديم که اونها همه چي رو غلط فرستادن. باور کنين ما نامه رو درست فرستاديم اونا غلط فرستادن. حالا دوباره داريم مکاتبه ميکنيم اما من نميخوام فرصت کنکور تهران رو هم از دست بدم. يه مدت بود که اينقدر مطمئن بودم که از اين مملکت ميريم که اصلا کنکور رو ول کرده بودم اما الان ميخوام اول کنکور اينجا قبول بشم بعد که خيالم جمع شد من هم ميتونم تو کنکور دانشگاههاي ايران قبول بشم دانشگاه نرم. حالا من هم همچين اينجا مينويسم انگار پذيرش استراليا رو گرفتم.
خلاصه يه بار ديگه به همه اتون سال نو رو تبريک ميگم.
راستي من ۱۴ دي هيجده سالم تموم شد اما هنوز اصلا براي گواهينامه اقدام نکردم حتي براي پاسپورت هم اقدام نکردم يه بار بهمن ماه محبوبه رفت براي پاسپورت. ميگفت خيلي خيلي شلوغ بود. گذاشتيم براي بعد از عيد که شايد خلوت تر بشه.
فکر ميکنم يه خورده بزرگ هم شدم چون اصلا امسال از چهار شنبه سوري خوشم نيومد. با اين که يه وقت دوست داشتم تمام سه شنبه ها چهار شنبه سوري باشه اما امسال که دو تا چهارشنبه سوري داشتيم اصلا خوشم نيومد. نميدونم چرا از صداي بلند بدم اومده. اصلا وسط مراسم ول کردم اومدم خونه.
چشاي مامان و بابا از تعجب گرد شده بود.
خب من اولش ميخواستم فقط بيام اينجا يه جمله بنويسم سال نو مبارک بعد يواش يواش اينقدر مطلب يادم مياد و من هم اينجا مينويسم که ديگه مونده بنويسم تو اين سه چهار ماهه شام و نهار چي خورديم.
سال نو مبارک.