یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۲

اين عکس رو نگاه کنين
انگار خوابيدن. هر دو شون مردن.
دو روزه دارم از ديدن اين عکسها غصه ميخورم و گريه ميکنم.
نميدونم بايد برای زلزله دنبال مقصر بگرديم يا نه. يه زلزله قوی تو امريکا مياد کسی کشته نميشه يه زلزله خيلی ضعيفتر تو ايران مياد نصف شهر کشته ميشن. بگيم مردم مقصرند؟ که چرا فقيرند خونه محکم نساختند؟ اگه مردم ميخواستن خونه محکم بسازن ميشد به کسی اطمينان کنند؟ يعنی ميشه آدم يکی رو گير بياره بهش پول درست و حسابی بده که يه خونه محکم بسازه؟ اگه باز با اين حال خونه خراب شد قوه قضاييه ميره مهندس خونه رو بگيره حالش رو جا بياره؟ چرا تو زلزله چهار سال پيش ترکيه تو روزنامه ها نوشتن که دولت ترکيه مهندس ناظر خونه هايی رو که ويران شده رو به دادگاه احضار کرد؟‌ خلافکارای ايرانی اصلا هراسی از دولت دارن؟ اصلا بايد از دولت ترسيد؟ جرم تو اين مملکت يعنی کسی که آفتابه بدزده و بعضی قاتلها وکسانی که حرف سياسی ميزنند. همين. حتی پدرها آزادن که بچه هاشون رو بکشن. همه ديگه آزادند هر کاری دلشون ميخواد بکنن. والله اينجا آزادترين کشور دنياست.

چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۲

الان دو سه روزه كه قرص اشتها مصرف ميكنم
مامانم مجبورم كرد بريم دكتر. اعتقاد داره كه چند ماهه از غصه كنكور غذاي من نصف شده. ﴿ حتي حالا كه دارم دانشگاه ميرم و سرم گرم کارامه باز هم ميگه از خوشحالی اشتهام کور شده)
اين قرص رو بايد صبح و شب يك نصفه بخورم. من از اول مخالف مصرف اين قرص بودم اما مامانم اينقدر قربون صدقه ام رفته که قبول کردم بخورم. درست مثل بچه ها خودش کنترل ميکنه که قرص رو سر ساعت بخورم. از الان بهتون بگم که اين قرصها همش دکونه. اگه اثر منفی نداشته باشه مطمئن باشين هيچ اثر مثبتی نداره.
حالا ديروز ساعت چهار نميدونم چطور شد به قدري هوس غذا كردم كه رفتم جاي شما خالي يك بشقاب پر قورمه سبزي برداشتم و با عجله خوردم يواشكي اينكار رو كردم. بيشتر براي اينكه می خوام به مامانم ثابت بشه قرصها هيچ اثری ندارن. ( البته قرمه سبزی خوش مزه هم بی اثر نبود)
بعد تند و تند بشقاب رو شستم و گذاشتم سر جاش. فكر كردم كسي هم با خبر نشد.
غروب شنيدم كه مامان گزارش غذا خوري من رو به بابا ميداد. از قابلمه كه خالي شده بود فهميده بود. بابا ازش ميپرسيد تاثير اين دارو چه جوريه؟ مامان براش توضيح داد که روی هيپوتالاموس مغز اثر می ذاره و به طور مصنوعی باعث ميشه انسان احساس گرسنگی کنه.
اصلا اينطور نيست. هيپوتالاموس کجا بود. من همينجا باز هم اعلام ميکنم اين قرص هيچ اثری روی اشتهای آدم نداره. تنها اثری که اين قرص ممکنه رو آدما بذاره اينه که همه چی رو ريز ببينن.
مخصوصا يه بشقاب قورمه سبزی رو.

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

ببخشيد
يا ارسطو يا سقراط يا افلاطون(‌من هميشه اين سه نفر رو با هم قاطی ميکنم) يه جمله در موردمرگ دارند که عين جمله رو يادم نيست ( چون به يونانيه)‌اما معنيش ميشه آدم نبايد از مرگ بترسه چون مرگ به معنی نيستيه. پس تا وقتی هستيم نبايد ترسيد وقتی هم مرگ اومد که ديگه نيستيم که بترسيم.
من فکر ميکنم کسانی که مخالف حکم اعدام هستن ناخوداگاه بی رحمترند از کسانی که موافق حکم اعدام هستند.
همه ما بايد يک روز بميريم. خب حالا شما تصور کنين کسانيکه راضی ميشن که خودکشی کنن يعنی اينقدر زندگی براشون سخته که ترجيع ميدن ديگه زنده نباشن. مردن فقط يک لحظه ممکنه درد داشته باشه که مطمئنا دردش از شکستن دست يا پا بيشتر نيست. اما بعد ديگه تموم ميشه.
اما زنده موندن. فکرش رو بکنين يه کسی مثل صدام بايد روزی صد بار يادش بياد که گرونترين سيگار برگهای دنيا رو ميکشيد، يکی از پولدارترين آدمهای روی زمين بود،‌تو بهترين قصر های دنيا زندگی ميکرده، قدرتمنترين آدم توی عراق بود. بهترين غذا و لباسهای و امکانات رو داشته، دوست داشت بزرگترين رهبر دنيای عرب بشه...... اونوقت بايد سرش رو خم کنه و از نگهبان زندان بخواد بهش يه ذره بيشتر نون بده چون جيره نون روزانه اش سيرش نميکنه. بايد به همين نگهبان بگه آقا در رو باز کن من برم دستشويي. بايد هفته ای يه بار بره حموم و اگه در گرمای تابستون بدنش بوی گند عرق گرفت هيچ چاره ای نداره. بايد با يه عده دزد و جانی (‌مثل خودش) هم سلولی بشه که نگاه چپ بهشون بياندازه يه لقمه اش ميکنن. همه اينها در حاليه که همه اين آدمهايي‌که اون باهاشون سرو کار داره فقط شانس آوردن، فقط شانس آوردن که در دوره زمامداريش گيرش نيافتادن وگرنه الان همشون تو ماشين چرخ گوشت چرخ شده بودن.
برای همين من هم ميخوام اين نوشته پست قبليم رو کامل کنم. من هم صد در صد با حکم اعدام مخالفم. صدام رو بايد به حبس ابد محکوم کرد بعد چون اصولا آدميه که خيلی جونش رو دوست داره هر روز بهش بگن خودتو آماده کن فردا اعدامت کنيم.

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

ديگه همه اتون عکس صدام رو ديدين که چطور خوار و ذليل دستگير شده بود و دهنش رو باز کرده بود که دندوناش رو بشمرن.
اگه همين الان عکسش رو تو روزنامه شرق نگاه کنين و فراموش کنين که اين آقا اسمش صدام ائه می تونين يکی از اين آدم کثيفها درنظر بگيرينش که تو خيابونهای تهران هم هستند و اغلبشون معتادند و دلتون به هر حال بهش ميسوزه.
صدام البته لايق دلسوزی نيست. نه برای اون جنايتهايي که کرد و قراره بخاطرش مجازات بشه بلکه برای اينکه ميتونين اونو يکی از احمقترين رهبران جهان در نظر گرفت. بيچاره خيلی هم بد شانس بود فقط عاقبت انور خوجه، استالين، حيدر علی اف، اسد، حسين شاه اردن و ... در در نظر بگيرين که با عزت و احترام مردن و مردمش هم ناچار شدن براشون کلی عذاداری کنن
صدام هم احمق بود هم ترسو چون حتی جرات نکرد که خودش روبکشه. فکرش رو بکنين مردی که پارسال همين موقع صد در صد ملت عراق بهش رای داده بودند حالا بايد جلوی هييت منصفه سرش رو کج کنه و بگه که اشتباه کرده و غلط کردم و از اين حرفها.
اين گفته مهشيد خانم که حقشه صدام اعدام نشه به نظر من يکي از بيرحمانه ترين عاقبتهايي است که برای صدام ميشه تصور کرد. فکرش رو بکنين اون رو بذارن تو زندان و دو سه سال يه بار که باز يه عرب هوس کرد رهبر جهان اعراب بشه يه گزارش از صدام تهيه کنند و به تمام دنيا نشون بدن که تو زندون چه وضعي داره. بعد هم مثلا يکی از فيلمهاش رو که داشت از ارتش ديدار می کرد کنارش بذارن و .....

راستی در نوشتن اين متن داداش ناصر کلی کمک کرد با سخنرانی ديشبش!!
همينجا ازش تشکر ميکنم

شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۲

امروز امتحان آيلتس دادم. فردا هم مصاحبه دارم.
اگه قصد دارين که امتحان آيلتس بدين يه نصيحت کوچولو بهتون بکنم بيشتر از اونکه معلومات تو اين امتحان مهم باشه تکنيک پاسخ گويی مهمه. برای همين حتما به يه کلاس مخصوص اين امتحان برين يا اينکه کتابهايی رو که تو بازار هست رو زير نظر يه نفر که وارده بخونين و تمريناش رو هم حتما حل کنين.
برای امتحان شفاهی يا همون مصاحبه هم تا ميتونين تو خونه با خواهرتون انگليسی حرف بزنين.

یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۲

اين قوانين جديد راهنمايی رانندگی رو ديدين؟
اونوقتها که مدرسه ميرفتم يه معلم تاريخ داشتيم از اين حزب الهی ها بود. يه خورد هم کم هوش بود به خاطر همين يه مسئله ساده رو صد بار تکرار ميکرد که همه متوجه بشيم. يکی از همين جملاتی که صد بار تکرار کرده بود که همه متوجه بشيم اين بود که برای تصويب قانون بايد چند تا چيز رو در نظر داشت يکی از اينها عرف جامعه بود. ايشون در مورد نوار کاست صحبت ميکردند که از اول انقلاب حرام شده بود و ممنوع بود و هيچوقت جايگاهش در بين مردم از بين نرفته بود. البته ايشون ميگفتن که برای اينکه مسئله نوار کاست و موسيقی يکبار برای هميشه حل بشه بايد قانون اعدام برای پخش کنندگانش بذارن. من از وقتی که اين ليست قانون جديد راهنمايی رو خوندم خيلی خنديدم. خصوصا از اون بندی که نوشته خوردن و آشاميدن و سيگار کشيدن در حين رانندگی جريمه اش پنج هزار تومنه.
کاش يکی پيدا ميشد به همه مردم تهران يا ايران ای ميل ميداد ميگفت درست روز بيستم آذر ساعت ده صبح همه کسانی که ميخوان اين قانون رو مسخره کنن يه سيگار تو ماشينشون روشن کنند.
ببخشين من هم ميدونم قانون برای احترام گذاشتنه اما قبول کنين احترام هر کس هم دست خودشه.
اصلا نميفهمم اين سايت از کجا اومده.

شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۲

من هم تا همين هفته قبل فکر ميکردم که بهترين روش مقابله با کودک آزاری اينه که بگيرين شکنجه گران کودک رو اعدام کنند. ( هنوز هم معتقدم بايد اينها مجازات بشن) اما وقتی مشکل اين خانم که زده بچه نه ساله اش رو کشته خوندم ميبينم که شرايط به جايی اونو رسوند که يه بچه رو که مصداق فرشته ها معصوم هستند شکنجه بده و بکشه. مشکل اقتصادی به نظر من ريشه اش تو مشکل فرهنگيه.
يعنی ببخشيد اين حرف رو ميزنم به کسی هم برنخوره اما اگه اين مملکت مشکل فرهنگی نداشت که شورای نگهبان برنميداشت شکنجه کودکان توسط پدر و مادرشون رو آزاد اعلام کنه. مردم هم تا اونجا که يادمه صداشون در نياد.

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲

ديروز بعد از ظهر دو تا اتفاق خيلي ساده با هم افتاد اول اينكه من بعد از ظهر يه چرت كوچك خوابيدم﴿ كاري كه معمولا نميكنم﴾ دوم اينكه داداش ناصر زود اومد خونه ﴿ كاري كه معمولا نميكنه﴾
وقتي از خواب بيدار شدم صداي يه موسيقي شنيدم که داداش ناصر داشت از روی کامپيوتر گوش ميداد. بدبختی اينجاست که اينقدر اين موسيقی رو گوش داد که من با دعوا مجبورش کردم خاموشش کنه. واي خدا حتي الان كه بيست و چهار ساعت از اون روز گذشته وقتي فكرش رو ميكنم. يي يي يي يي
من فقط ميخوام فقط يه جوري براي شما صداي اون موسيقي رو تداعي كنم
فكر كنين يه روز بهاريه با يكي از دوستاتون كه خيلي هم دوستش دارين﴿ فرق نميكنه دوست دختر يا پسر باشه﴾ دارين قدم ميزنين. تو سرتون هزار جور فكر قشنگ هم هست. مثلا كه دنيا تا ابد همينطور ادامه داشته باشه نه غم باشه نه گرسنگي نه فقر نه ظلم و نه...
تمام فضا پر شده از بوي گلهاي زيباي بهاري. جلوتون يه چمنزار وسيع و سبز در انتهاي چمنزار چشم انداز يك كوه كه سرش رو برف زده و پايين كوه هيكل خيلي قشنگ چند تا اسب و همراهتون يه فلاسك پر از نوشيدني دلبخواهتون و تو ساكتون يه بسته پر از غذاي مورد علاقه اتون. همه جا بوی خوب مياد و هوا نه گرم و نه سرده و صدای چشمه سار و گنجشکها به آدم احساس پرواز ميده.
تو اين شرايط ميبينين هيچی بيشتر از يه موسيقی نميچسبه. هر موسيقی که باشه. فقط موسيقی. متوجه ميشين که دوستتون واكمنش همراهشه و فقط يه نوار با خودش آورده و به محض اينكه نوار روشن ميشه......
آسمون ابري ميشه. رگبار وحشتناكي از بارون رو سرتون ميريزه و خيس خاليتون ميكنه. از دور ميبينين كه اسبها دارن وحشيانه به طرف شما ميايند. مطمئن هستيد كه قصد دارند شما را زير پا له كنند. اصلا دشمن خونيتان هستند. از سراسر فضا بوي عفن و لجن و كثافت مياد. بوي مستراح. جلوي پاتون يه باتلاق عميق درست شده كه يه قدم جلو برين تو همين كثافتي كه بوش رو استشمام ميكردين فرو ميرين. ميخواين برگردين ميبينين عين همون باتلاق هم پشت سرتونه. فرصت ندارين حتي فكر كنين كه اين باتلاقها چطور با اين سرعت جلوتون درست شدند. تازه يادتون مياد كه خيلي خيلي سردتونه. اصلا بهار نبوده وسط زمستون زير بيست درجه بوده و شما اشتباهي با يه تي شرت زدين بيرون چهار تا سوسک گنده هم دارن رو ی تنتون راه ميرن....
براي اينكه از دست همه اين توهمان خلاص بشين برين اون موسيقي مزخرف بي معني رو خفه اش كنين.
فكر ميكنين اون مرتيكه گنده اي كه شعر پارسال با هم دسته جمعي رفته بوديم زيارت رو گفته و آقاي قادری كه با صداي بلاتشبيه بلاتشبيه گاوش ( بلاتشبيه رو برای اين ميگم که به صدای جماعت گاوها توهين نشه) اونو خونده عقل كدومشون از يه مورچه بيشتره؟