دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳

اين اولين بار بود که زلزله آب تو دلم رو تکون داد. من تا حالا تجربه زلزله نداشتم و جمعه بعد از ظهر وقتي زلزله اومد تو طبقه بالاي آپارتمان نشسته بودم کنار کامپيوتر، همون اول که فهميدم زلزله است تقريبا از ترس هيچکار نتونستم بکنم فقط منتظر بودم سقف بياد پايين و بعد هم بابا و مامان بيان نجاتم بدن.
وضع اونها البته زياد بهتر از من نبود. رنگ تو صورت مامان نبود. خيلي هم وانمود ميکردند که نترسيدند. من هم وانمود کردم که نترسيدم. بعد هم بدون اينکه به زبون بياريم قرار گذاشتيم ترس همديگه رو به روي همديگه نياريم.
اما بزرگترين تاثير اين زلزله روي من اين بود که به کل اخلاقم رو عوض کرد. حالا خيلي بيشتر از گذشته به مرگ و بهشت و جهنم و کارهاي صالح فکر ميکنم. الان مدتيه ديگه غيبت نميکنم(‌دقيقا دو روزه) دروغ نميگم. اصلا دوست ندارم با غير همجنس رفيق بشم. و با اوني هم که رفيقم همين امروز فردا قهر ميکنم. اون روز جمعه هم که روز عذا بود و من تا قبل از ساعت پنج به کل از خودم و دنيا غافل بودم به جاش شنبه ويکشنبه عذا داري خصوصي کردم.
تنبلي رو گذاشتم کنار و باز دوباره نماز رو شروع کردم.
نشستم به ازاي هر زلزله اي که تو تهرون اومد يه نماز آيات خوندم.( منظورم همون پس لرزه هاست که تا حالا دوازده تا شده) بعد فکر کردم درسته که پس لرزه هاي شمال رو ما نميتونيم لمس کنيم اما دليل نميشه که ما بخواهيم از زير بار مسئوليت فرار کنيم.
بعد از شنيدن خبر راديو به اين نتيجه رسيدم که بايد صد و هفده بار نماز بخونم. ( چون تا حالا صد و هفده بار پس لرزه اومده)‌بعد هم که با اين سايت آشنا شدم ........

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳

خيلي وقته که چرندتر از اين مقاله نخوندم. نميدونم اصلش از کجا اومده اما روزنامه شرق ديروز اون رو چاپ کرده بود.
حالا اين که يه باند قوي هست که گويا يکي از سران نظام ما هم رييسشه و برميداره دخترا رو ميبره دبي ميفروشه و تا اين حد همه جا گفته ميشه يه حرف احتمالا درستيه و اين که ميخوان دخترا رو تو فجيره حراج کنن يه حرف چرند ديگه.
يعني که چي ميخوان دخترا رو حراج کنن؟
يعني مثل اين فيلمهاي آمريکايي که برده داري و اين حرفها بود دخترا رو ميذارن رو يه سکو يه نفر مياد قيمت ميده و به بالاترين قيمت ميفروشن؟ خريدارا هم اون پايين وايستادن و هي قيمت رو ميبرن بالا؟
کلمه حراج به جز اين حالت براي شما چيز ديگه اي معني ميده؟
مگه شهر حرته؟. يعني حتي تو بدترين شهر هرج و مرج دار آفريقا هم شما ميتونين تصور کنين که حراج آدم برگزار بشه؟
اگه منظورش حراج زير زميني و پنهانيه که وقتي توي تمام وب سايتها و روزنامه ها خبرش رو نوشتن ديگه نميشه که حراج زير زميني باشه؟ بالاخره اگه لازم باشه ميشه عين آب خوردن ردش رو پيدا کرد و گرفتشون.
کسي که اين خبر رو منتشر کرده نميتونسته منبع اصلي باند رو که ميگن يه گردن کلفت ايراني توش هست رو معرفي کنه؟ حالا لازم نبود که تو روزنامه ها بنويسه ميتونست تو گويا نيوز خبر رو بده.
کسي که اين خبر رو تهيه يا ترجمه کرده کاش يه خورده هم فکر ميکرد که اتفاق به اين مهمي رو اينطور با دري وري قاطي نکنه که مردم اصلا به اصل خبر هم شک کنن. شايد هم همون آقايي که رييس باند دزديدن دخترا و انتقال اونا به دبي هستش اين خبر رو تهيه کرده که مردم به همه چي شک کنن.

شما ميدونين که وقتي با اي ميل نامه ميفرستين، نامه از خونه اتون ميره تو يکي از اين ماهواره ها که اطراف زمين هستند و بعد از اونجا دوباره ميره تو صندوق پستي دوستي که نامه رو براش فرستادين؟
من هميشه وقتي ميخوام دگمه ارسال نامه رو فشار بدم يه بار ديگه نامه رو مرور ميکنم که چرت و پرت ننوشته باشم. فکرش رو بکنين اگه يه طوري بشه که نشونه گير کامپيوترتون بد عمل کنه نامه به اون ماهواره نرسه راست ميرسه دست خدا!
يه بار ديگه نامه هاتون رو قبل از ارسال چک کنين چرت و پرت ننوشته باشين.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۳

امروز با خبر شدم چه کسي جلوي فيلم مارمولک رو گرفت. البته دليل اصلي توقيف اين فيلم همون بي ظرفيتي مردم ماست. اينکه بعد از ديدن اين فيلم همينطوري از جلوي هر کس و ناکسي که رد ميشيم بهش ميگيم مارمولک کار دست خودمون ميده. اون آقايي که جلوي اين فيلم رو گرفت من اسمش رو اينجا نمينويسم. اما وقتي داداش ناصر گفت که اين آقا جلوي اين فيلم رو گرفت فقط به اين دليل که قيافه خودش شبيه مارمولکه و وقتي مردم بهش به شوخي يا جدي گفتن مارمولک خيلي خيلي شاکي شد و اينقدر نفوذ داشت که جلوي اين فيلم رو بگيره... يواش يواش قيافه يارو اومد جلوي چشمم. واي خداي من چه شباهتي. اون چشمهاي وق بيرون زده اش. اون صورت زشت و پر چروکش. اون زبون سرخش که موقع سخنراني همچين نيم متر ميزنه بيرون. اون دماغ پخش...
من هم اگه جاي اين آقا بودم جلوي اين فيلم رو ميگرفتم
واي ده روز شد. خدا تنبلها رو نبخشه.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۳

شما حتما شنيدين که ناخداي کشتي تايتانيک تو سخنراني افتتاحيه کشتي گفته بود که ما اسم تايتانيک رو براي اين براي کشتي انتخاب کرديم چون حتي اگه خدا هم بخواد نميتونه اين کشتي رو غرقش کنه.
من وقتي اينجور داستانهاي عجيب و غريب رو ميشنوم اگه در مورد افراد ديگه اي باشه احساس تعجب ميکنم اما وقتي در مورد خودم يا يه نفر که ميشناسمش باشه احساس وحشت ميکنم
روز پنجشنبه بعد از اينکه من آخرين مطلبم را نوشتم مطابق معمول رفتم تو اينترنت يه گشتي بزنم و چشمم خورد به يه برنامه کانورت موسيقي. برنامه رو دان لود کردم ويروس گيرم ( مکافي) فعال شد. يه ويروس گرفت و با بيرحمي کشتش. اما بلافاصله بعد از اين ويروس کشي يه پيغام رو کامپيوترم ظاهر شد. پيغام ميگفت که تمام بافر کامپيوترت توسط يه برنامه مرتبط با اينترنت اشغال شده است. بعد ديگه من عملا هيچ کاري نميتونستم با کامپيوتر انجام بدم حتي داخل ماي کامپيوتر هم نميشد. اما وقتي سيم کانکت اينترنت رو قطع کردم همه چي مرتب شد. به عبارت ديگه من عملا ديگه نميتونستم با کامپيوترم به اينترنت وصل شم.
براي اينکه بد قول نشم روز شنبه بدون اينکه به پيام معنوي اين اتفاق توجه کنم برداشتم روي ام پي تري پليري که داداش ناصر تازه برام از چين آورده بود نوشته ام رو کپي کردم و رفتم کافي نت.
اولين کامپيوتر اصلا پورت يو اس بي نداشت. دومي داشت . پشت کيس کامپيوتر بود. وقتي دلا شدم که ام پي تري پلير رو به عقب کامپيوتر وصل کنم از دستم افتاد با اينکه اصلا سرعت زيادي نداشت به لبه ميز خورد و من نتوانستم بگيرمش و دوباره بلند شد رو هوا، چند تا معلق خورد تا رسيد به زمين.
همون موقع من با خدا يه قرارداد شفاهي بستم. خدايا کاري کن اين ام پي تري پلير من خراب نشه من هم اون مطلب رو پابليش نميکنم.
حواستون باشه اگه يه روز خواستين همچين قراردادي با خدا امضا کنين حتما قبل از اينکه دستگاه رو به کار بياندازين اين قرارداد رو ببندين. اگه خراب شده باشه ديگه بستن اين قرارداد معني نداره. انگار بخواي روغن ريخته رو نذر امام زاده کنين.
من قراردادم رو بستم و ام پي تري پلير رو روشن کردم. لامپ صفحه اش روشن شد اما کار نکرد.
اينقدر لجم گرفت که تصميم گرفتم برم خونه اون نوشته رو روي ده تا فلاپي کپي کنم بيارم. حساب کردم که اگه نه تا از فلاپي ها سر راه خراب بشه باز يکي ميمونه که کارم رو باهاش انجام بدم.
وسط راه که داشتم قدم ميزدم به طرف خونه همچين که يه کم عصبانيتم کم شد پشيمون شدم. يواش يواش معني اين اتفاقها رو فهميدم. اول اون خرابي بي دليل اينترنت کامپيوترم بعد اين خرابي بي دليلتر ام پي تري پليرم. تقريبا ايمان پيدا کردم که خيلي خيلي طبيعه که يه راننده هيجده چرخ درست بيست دقيقه قبل به جاي اينکه تو اتوبان همت بره اشتباهي پيچيده و الان به طرف شهرک اکباتان در حرکته و باز هم خيلي خيلي طبيعه راننده که تمام حواسش به اينه که راه خروجي شهرک رو پيدا کنه حواسش پرت بشه و يه دختر بيست ساله ريزه اندام رو نبينه و همچين زيرش بگيره که ناچار بشن با کاردک از روي زمين جمعش کنن. حتي اگه تو اين مدتي که من تو اين شهرک زندگي ميکنم اصلا به هيچ وجه يادم نمياد تو اين شهرک هيجده چرخ ديده باشم.
حتي اگر هم من يه جوري از دست اين هيجده چرخ در ميرفتم خيلي خيلي ساده بود که يه اتفاق پيش بيني نشده براي بلاگر بيافته و براي هميشه از کار بيافته و ميليونها نفر استفاده کننده اين برنامه برن تو خماري.
اينطوري شد که من قيد پابليش اون نوشته رو زدم. حتي يه ضميمه قرارداد هم با خدا يکطرفه امضا کردم که ديگه هيچ شوخي اي با عيسي و موسي و ابراهيم و حزقيل و نوح و يعقوب و يوسف و ..... نکنم. چاکر همشون هم هستم.
ام پي تري پلير من هم شروع به کار کرد. اون ضربه فقط اطلاعات داخلش رو به کل پاک کرده بود. به اين ميگن رعايت دو جانبه يک قرارداد عادلانه. تو هفته گذشته هم به مرور برداشتم کل ويندوز رو دوباره نصب کردم و از دست اون برنامه موذي هم خلاص شدم.
الان که اين مطلب رو مينويسم ام پي تري پلير داره تو گوشم موزيک پخش ميکنه. و من مطمئنم هيچوقت يه راننده هيجده چرخ اشتباهي داخل اين شهرک نميپيچه که حواسش پرت شه يه دختر ريزه ميزه بيست ساله رو زير بگيره.