ما تو اون دوره که دانشگاه درس میخوندیم به واسطه استادی ناچار شدیم یه مدت هم با ادبیات کهن دمخور بشیم. اونوقت ما که تو عمرمون فقط اسم کتابهای شاهنامه و سعدی و اینها رو شنیده بودیم یه خورده هم ناچار خوندیم
حالا از این حرفها که بگذریم یه جمله ای تو کتاب گلستان همون حکایتهای اولش هست که حتما همه اتون خوندین. چون همه ما حتی اگر تو دانشگاه نخونده باشیم. کتاب گلستان رو تو خونه دست گرفتیم و دو حکایت اولش رو خوندیم تو همون حکایت اول یا دومش یه جا یه جمله اس هست که من حفظم
حالا از این حرفها که بگذریم یه جمله ای تو کتاب گلستان همون حکایتهای اولش هست که حتما همه اتون خوندین. چون همه ما حتی اگر تو دانشگاه نخونده باشیم. کتاب گلستان رو تو خونه دست گرفتیم و دو حکایت اولش رو خوندیم تو همون حکایت اول یا دومش یه جا یه جمله اس هست که من حفظم
محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.
حالا این جمله اصلا ربطی به هیچی نداره. مخصوصا به آقای شکیبایی که از وقتی مرده حداقل صد نفر بهم اس ام اس زدن ( همه اهل فامیل و دوستام که میدونن من چقدر مراد بیگ رو دوست داشتم)
همینطوری از روز جمعه همه اش این جمله میاد تو ذهنم
همینطوری از روز جمعه همه اش این جمله میاد تو ذهنم