چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

میگم نوشتن کار سختیه. یعنی درسته که منو کسی نمیشناسه و به جز یکی از دوستای دانشگاهم که اونم از دهنم در رفت هیچکس نمیدونه که من وبلاگ دارم. (‌تازه اون دوستم هم نمیدونه که من یه هفته است دارم مینویسم).
خب اونوقت حساب کنین منو کسی نمیشناسه. اما باز هم من جرات نمیکنم هر چی دلم میخواد اینجا بنویسم. من البته صد در صد به آزادی بیان عقیده دارم. یعنی معتقدم تمام این بحثهایی که تو اینترنت تازه گی در مورد سانسور مطالب اروتیک شده همه اش بی معنی ایه. من معتقدم سانسور به هر شکلی و به هر عنوانی کریه. (این کلمه رو درست نوشتم؟)
اونوقت خودم نمیتونم هر چی دلم میخواد بنویسم.
به نظرم این خیلی بده که من ناچارم برای کلمه به کلمه ای که مینویسم تو ذهنم دلیل پیدا کنم. فکر کنم نوشتن این کلمه باعث ناراحتی کسی نشه؟ یا اینطور برداشت نشه که با یه امل طرفن. یا اینطور برداشت نشه که بابا این دیگه خیلی شوته. یا مثلا اگه یه روز جرات کنم در مورد مطالب سکسی بنویسم بگن بابا این دیگه خیلی فاسده. حالا برداشتهای غیر مجاز سیاسی که جای خودش( من هنوز هم نفهمیدم این وبلاگ برای چی فیلتر شده)
الان تو هارد من پره از مطالبی که نوشتم و پابلیش نکردم. همه اش به خاطر همین فکرا. اونوقت وقتی میبینم وبلاگ یک زن میاد اینطور راحت هرچی دلش میخواد مینویسه حالا بگذریم که این مطالب اگه به درد کسی نخوره خوب میتونه نخوندش چرا باید امر و نهی کنه که این مطلب نوشته نشه؟ اما راستش به نویسنده این وبلاگ حسودیم میشه. که اینطور راحت خودش رو با نوشتن تخلیه میکنه. حتی اگه به قول آقای الف یه مرد سبیل کلفت پشت این وبلاگ باشه.
تو یکی از وبلاگهایی که خیلی دوستش دارم و بهش سر میزنم بعد از اینکه فیلتر شده دیدم اینو نوشته

این وبلاگ تابع قوانین نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بود

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۷

من معمولا با ماشین میرم اینور اونور اما بعضی وقتها که باید برم تو طرح با مترو میرم. دیروز اتفاق جالبی افتاد. دو تا پسر داشتند در مورد زناشون صحبت میکردن. البته دوتایی بچه تر از این بودند که زن داشته باشن اما داشتند در مورد زناشون صحبت میکردن. من از اول بحثشون رو نشنیدم یکیشون که لباس سفید پوشیده بود موهای سیخ سیخی داشت و یه خط ریش یه متری روی صورتش کشیده بود انگار به کل غرب زده بود. اون یکی همچین قیافه اش معقول آدمی بود. لباس قهوه ای به تن داشت و به جای یه خط ریش همچین تمام صورتش رو اگه یه هفته دیگه نمیتراشید میشد ژان والژان.
این ژان والژانه به اون یکی گفت: تو خودت اگه یه روز پاش بیافته حاضری با کاترین زتا جونز عروسی کنی اونوقت ببینی همینطور چپ و راست مردا تو سینما ماچش میکنن؟
اون پسر لاغره گفت: خب اره تو فکر میکنی اون حاضر بشه با من عروسی کنه؟
ژان والژان گفت:« الاغ اگه بری خارج خودت یه روز دختر دار بشی حاضری ببینی دخترت یه روز با دوست پسرش بیاد خونه بگه این دوست پسرمه؟
واله من اولش فکر کردم اینها باز یه چند تا دختر دیدن دارن خودشون رو لوس میکنن. اما اصلا اینطور نبود. بحثشون داشت داغ میشد و اصلا به اطراف توجهی نداشتن
اون پسر لاغره بازم گفت :« آره بابا من برم خارج زنم کاترین زتا جونز باشه میزارم دخترم هم هر کی رو میخواد بکنه دوست پسرش؟»
ژان والژان دیگه حسابی کلافه شده بود از بی غیرتی این لاغره بهش گفت:« تو اگه با خواهرت بری خارج تحمل میکنی ببینی اون هم دوست پسر دار میشه؟»
پسر لاغره یه خورده مکث کرد. بعد گفت :« تو چی تو اگه خواهرت بره خارج خواهرت دوست پسر دار بشه چیکار میکنی میزنی میکشیش؟ عمرا بتونی»
ژان والژان گفت:« تاپاله تو چه حقی داری در مورد خواهر من صحبت کنی؟»
بعد هم به همین ساده گی با هم دست به یقه شدن. بیشتر کسانی که اطراف این دو تا بودن و حرفشاون رو میشنیدن خنده اشون گرفت. هیچکس به خودش زحمت نداد که اینها رو از هم جدا کنه. فقط شانس اوردیم قطار رسید به ایستگاه دو تاشون رفتند بیرون که دعواشون رو ادامه بدن.
من اول نشستم سر جاشون بعد ظرف دو ثانیه تمام حرفاشون از یادم رفت تا الان که تو وبلاگهای سرک میکشیدیم دیدم کلا بحث های جنسی بدجوری داغه
اما الان که به موضوع این دو نفر فکر میکردم میدیدم اون یارو ژان والژانه بد جوری میخواست عقیده اش رو به دومیه تحمیل کنه؟ چرا؟
آیا ریشه این بحثی که تو وبلاگها داغ شده برای همین نیست؟ یه نفرایی هستند که دوست ندارن اینترنت آلوده بشه. دوست دارن یه محیط پاستوریزه باشه. من کاری ندارم که منطق این افراد چقدر درسته. اون نفری که فکر میکنه که اینطور نوشتنها باعث از بین رفتن دین و ایمون میشه یا اون مادری که مینویسه که نگران فرزند نوجوانشه که بیاد تو این محیط فاسد بشه ( البته من فقط به اون خانم بگم که نگران این موضوع نباشه. من خودم اولین بار که تو اینترنت اومدم شونزده سالم بود. اونوقتها فیلترینگ سایتها مثل الان نبود و آزادانه همه جا میرفتم. خیلی هم این سایتها به معلوماتم اضافه نکردن. خیلی هم منحرف نشدم)

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

من این احمدی نژاد رو خیلی دوست دارم.
هر چی هم میخواین بگین بگین اما خیلی دوست داشتنیه. همه اش هم حرفهای بامزه میزنه کلی میخندیم. شما حالا یه بار به سخنرانی اشون درست بدون غرض و بدون پیش قضاوت گوش کنین کلی حال میکنین. نه جدا میگم یه بار امتحان کنین.
مثلا این آخرین حرفش که من کلی حال کردم. همین که برگشت گفت که مافیا تو همه ارکان دولت نفوذ کرده و بعد هم یکی یکی سازمانها رو اسم برد. از گمرک و بانکها شمرد رسید به ثبت اسناد( ثبت اسناد یا احوال؟)
در هر حال این یکی دیگه خیلی باحال بود.
من هم اولش مثل شما هی فکر میکردم که این سازمان ثبت اسناد (‌یا احوال) مگه چیکار کرده؟ شناسنامه بی خودی صادر کرده باعث گرونی و فساد شده یا مثلا سند بی خودی برای خونه هایی که وجود ندارن زده که باعث گرونی شده یا ....
بعد البته من مشکل رو حل کردم. خیلی ساده است
آقای احمدی نژاد به خاطر اینکه سرشون خیلی شلوغه فرصت نکرده بود این سریال محمود شصت چی رو ببینه. بعد هم دی وی دی هاش دستش رسیده یهو همه رو یه جا شب قبل از سخنرانی دیده بود بعد هم موقعی که رفت رو سن برای سخنرانی دیگه جو گیر شد و اسم سازمانها رو که ردیف کرد ثبت اسناد و احوال رو هم گفت. به همین ساده گی
من یه فامیل دارم یه بچه کوچولو داشت که قبلا در موردش گفتم. الان ماشاله ده سالشه. سوم دبستانه. یه کار آماری تهیه میکرد برای آدمهای بد روی زمین. یه جور نظر خواهی. همین پنجشنبه هفته قبل یه ورق هم به من داد که نظرم رو براش بگم.
میدونین تو لیستش کی بود؟ چارلز ویدمور. بنیامین لاینس. شما اینها رو میشناسین؟

یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

الان این بحث حریم خصوصی رو تو وبلاگ خوندم
کلی حظ کردم. کلی هم به معلوماتم اضافه شد. مجبورم کرد تنها مورد خاطراتی را که در این مورد دارم امروز تو ورد بنویسم شاید فردا یا پس فردا پابلیشش کنم
اما چیزی که خیلی برام جالب بود این کلمه جنسی یا سکسی بود که ملت به اقلام مختلف نوشتن و من کلی به معلوماتم دیکته ایم اضافه شد.
اینها رو تا حالا کشف کردم
سک.س
سکص
س.ک.س
ثکث
صکث (‌این یکی که منو کشته)
خوش به حال خودم. چون فیلترم، دیگه آب از سرم گذشته برای همین راحت مینویسم سکس

شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

خب راستش من الان نزدیک چهار ساله که این وبلاگ را تعطیل کرده بودم
حالا که اومدم سراغش میبینم بیخود در این چهارسال یه ارتباط خوب رو با دوستام از دست دادم. تو این مدت حتی با یک نفر هم رابطه نامه ای نداشتم. راستش میشد که ماه به ماه به صندوق نامه ام سر نمیزدم.
در ثانی هنوز وبلاگ من فیلتر شده و من واقعا دلیلش رو نمیفهمم. زیاد هم دیگه برام مهم نیست.
اما الان خیلی وقته(‌شاید یک ماهه) که دارم فکر میکنم برگردم اینجا چی بنویسم؟ بنویسم وبلاگ دخترک شیطان سیسن(‌فصل) دوم. مثل این سریالهای آمریکایی؟
بعد هم برای اینکه تحرک بیشتری بگیره مثلا توش چندتا عکس و دوستای جدیدم رو بیارم که سیسن جدید نسبت به سیسن قبلی زیاد خسته کننده نشه؟
این روزها زیاد سریال آمریکایی دیدم. ذهنم خراب شده
راستش اینجا میام مینویسم یواشکی. پینگ و از اینکارها هم نمیکنم. اصلا شاید کسی نیاد و من اینجا همینطوری برای خودم بنویسم. خودم هم بشم خواننده اش. حالا مثلا من و اون آقای عزیزی که تو پست قبلی برام پیغام گذاشت. یه وبلاگ دو نفری.
اما از همین الان قول قول قول میدم که هیچوقت دیگه در مورد سیاست ننویسم. اصلا سیسن دو نسبت به فصل قبلی همین تفاوت رو کرده(‌اینو برای اون آقایی که دستور داده این وبلاگ رو فیلتر کنن نوشتم)